دوره صحابه در ادوار تفسير از اهميت ويژه اى برخوردار است. گو اينكه تفسير در اين دوره، مفاهيم بلند و ژرفاى درخورىندارد اما به لحاظ جايگاهى كه صحابيان در سالهاى پس از پيامبر(ص) پيدا كردند، تفسيرصحابه نقش شگرفى در شكل گيرى جريان تفسير ايفا كرد. اكنون و پيش ازآنكه به شناسايىو تحليل ديدگاههاى مفسران صحابه و جايگاه آنان در تفسير بپردازيم، "صحابه" و "صحابى" را تعريف كرده و چگونگى فهم و درک صحابيان از قرآن را بازمي¬گوييم.
عالمان و محدثان در تعريف صحابى متفق القول نيستند.[1] ابن حجر عسقلانى مى گويد؟ "صحابى آن است كه با ايمان، پيامبر را ملاقات كرده باشد و مسلمان زندگى را بدرود گفته باشد."[2] اين تعريف تفريباً مورد اتفاق عالمان متأخر بوده است. شهيد ثانى(ره) نوشته اند:
صحابى آن است كه پيامبر(ص) را با ايمان، ملاقات كرده باشد و با اسلام زندگى را بدرود گفته باشد. و اظهر آن است كه كسى كه با ايمان، پيامبر را ملاقات كرده سپس از اسلام روى برتافته و بار ديگر به اسلام گرويده نيز صحابه تلقى مى شود.[3]
مرحوم آية الله مامقانى پس از نقل و نقد ديدگاه هاى مختلف در تعريف صحابى، ديدگاه شهيد ثانى را آورده و بدون هيچ نقدى آن را شرح كرده است و بدين سان نشان داده كه تعريف او را پذيرفته است[4] به هر حال آنچه در اين بحث مى تواند مورد توجه قرار گيرد، ديدگاه ها وآراء و انديشه هاى كسانى است كه در محضر پيامبر(ص) بوده اند و ازآن بزرگوار بهره گرفته اند.
بى گمان صحابيان در فهم قرآن و درک زبان و بيان آن يكسان نبودند. تفاوت آنان در فهم آيات از يک سو برخاسته از سطح آگاهيشان از كلام عرب بود و از سوى دگر معلول حدّ و حدود بهره ورى آنها از محضر پيامبر(ص) و كشش و كوششى كه در راه فهم قرآن داشته اند. گو اينكه برخى از متفكران و عالمان[5] بر اين باور بودند كه صحابيان در فهم واژگانى و ظاهرى قرآن، به لحاظ آنكه قرآن عربى نازل شده و عربى زبان آنها بود، مشكلى نداشتند و يكسان مى فهميدند، اما چنانكه پيشتر گفتيم اين سخن استوار نيست و شواهد تاريخى نيز آن را تأييد نمى كند. پيشتر كلام ارجمند على(ص) را آورديم كه فرمود: "... همة ياران رسول خدا(ص) چنان نبودند كه از او چيزى بپرسند و دانستن معناى آن را از او خواهند."[6]
ابن ابى الحديد در شرح و تفسير اين جملة على(ع) كلامى دارد روشنگر، كه ما را در بيان مقصود يارى مى رساند، او مى¬فرمايد:
بدان كه اميرالمؤمنين(ع) را در محضر رسول الله(ص) جايگاهى ويژه بود. امام على(ع) را با پيامبر(ص) خلوت هايى بود كه هيچ كس ازآنچه درآنها مى گذشت، آگاه نبود.
على(ع) از معانى قرآن و كلام رسول اللّه(ص) فراوان سؤال مى كرد، و هيچگاه نمى پرسيد پيامبر در تعليم و تربيت وى لب به سخن مى گشود و هيچ كس از صحابيان اين جايگاه را در منظر رسول الله(ص) نداشتند. صحابيان در فهم كلام الهى و سخن رسول الله )ص( و بهره ورى از پيامبر گونه گون بودند. برخى را هيبت و حشمت رسول الله(ص) مانع مى شد از اينكه سؤالى طرح كنند، اينان همان¬هايى بودند كه دويست مى داشتند رهگذرى به محضر رسول الله(ص) باريابد، سؤالى كند وآنان نيز بشنوند و بهره گيرند. بعضى نيز كندذهنانى بودند ديرفهم كه در جستجوى معانى و درنگريستن مطالب همتى اندک داشتند. برخى يكسر از دانش پژوهى و فهم معانى تن درمى زدند و خود را به عبادت و يا جاذبه هاى دنيوى مشغول مى ساختند. گروهى نيز مقلدانى بودند كه جز سكوت و نپرسيدن براى خود وظيفه¬اى نمى دانستند. كسانى نيز با اينكه عنوان صحابى را يدک مى كشيدند به حق عناد مى ورزيدند و براى دين جايگاهى معتقد نبودند تا مدتى از وقت و زندگى را در جستجوى باريكى¬ها و گشودن مشكلات بگذرانند. اما هوشمندى، زيركى و طهارت درون و طينت، و اشراق نفس و روشنايى جان على(ع) زمينه اى بود تا حقايق را يكسره فراگيرد و بنيوشد. روشن است كه چون محل شايسته و آماده، و فاعل تأثيرگذار و مانع مرتفع باشد، آثار در حد نهايى جلوه خواهد كرد و على(ع) چنين بود و اين است كه به گفتة حسن بصرى، على(ع) ربّانى امت و برترين چهره آن است و از اين روى فيلسوفان او را "امام الامّه " و "حكيم العرب " ناميده اند.[7]
سخن ابن ابى الحديد تنبه آفرين است و در شناخت چگونگى هاى صحابيان قابل تأمل و توجه. اين بيان را به گونه اى ديگر درآنچه از مسروق بن اجدع همدانى[8] نقل شده است، مى توان ديد، او مى گويد:
با اصحاب محمد(ص) نشستم وآنان را چونان بركه¬هاى كوچكى يافتم كه برخى يک نفر را سيراب مى كردند و برخى دو نفر را، بعضى ده نفر و بعضى ديگر صد نفر را و اما برخى چنان بودند كه اگر تمام مردم روى زمين بدانها روى مى آوردند بسنده بودند.[9]
گو اينكه مسروق در پايان اين گفتار، ابن مسعود را كسى معرفى مى كند كه اگر مردم يكسر بدو رو مى آوردند آنان را بسنده بود، اما به راستى مصداق اين سخن را در ميان صحابة رسول الله(ص) نمى توان جز على(ع) دانست كه فرمود:... ينحدر عثى السيل ولا يرقى الىَّ الطير...؛... كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و مرغ از پريدن به قله ام گريزان... .[10]
متفكرى ارجمند اين جملة بلند علوى را بدين سان ترجمه كرده است:
سيل انبوه فضيلت هاى انسانى الهى از قله هاى روح من به سوى انسان ها سرازير مى شود، ارتفاعات سر به ملكوت كشيده امتيازات من بلندتر ازآن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پرپدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند.[11]
مرحوم مولى فتح اللّه كاشانى در ترجمه و شرح اين جمله نوشته اند: به زير مى آيد از من سيل علوم و حكم، تشبيه فرمود نفس نفيس خود را به جبل منع عالى كه از او سيل منحدر (سرازير)، مى شود. يعنى هم، چنان كه از كوه بلند مقدار، سيل به زير مى آيد، علوم كثيره و حكم وافره و تدبيرات وافيه و تصرفات كافيه از من منحدر
(سرازير) مى گردد و به خلقان ريزان مى شود و علو رفعت من در فيضان علوم و حكم به مرتبه اى است كه: (ولا يرقى الىّ الطير) و برنمى آيد و بلند نمى شود به سوى من جنس پرنده و نمى رسد به دامان كمالات من، دست هيچ رشک برنده و... .[12]
بارى، على(ص) سرآمد صحابيان و برترين چهره اصحاب پيامبر(ص) و اعلم آنان به كتاب اللّه بود و ديگران در مراتبى مختلف قرار داشتند. ابن قتيبه دينورى نوشته است: عرب¬ها در شناخت واژه¬هاى دشوارياب قرآن و متشابه¬هات آن يكسان نبودند، بلكه برخى بر برخى ديگر برترى داشتند.[13]
دكتر محمدحسين ذهبى نوشته است:
حقيقت آن است كه صحابيان در قدرت بر فهم قرآن و دريافت معانى مقصود ازآن متفاوت بودند. اين تفاوت برخاسته از گونه گونى ابزار شناخت درآنها بوده است. آنان در شناخت واژه ها يكسان نبودند. برخى در شناخت واژه هاى دشوارياب آگاهى هاى گسترده¬اى داشتند (مانند عبدالله بن عباس) و برخى چنين نبودند. برخى همراه پيامبر(ص) بودند بنابراين از اسباب و فضاى نزول آيات آگاهى هاى دقيقى داشتند كه ديگران ازآن اطلاع نداشتند (مانند على بن ابى طالب(ع)).
افزون بر اين صحابيان در آگاهی¬هاى مختلف و قدرت عقلانى نيز يكسان نبودند بلكه درآن باره با يكديگر اختلاف شديدى داشتند.[14]
اين تفاوت ها و گونه گونى¬ها در فهم قرآن و درماندن برخى از صحابيان در شناخت معانى واژه ها را تاريخ به خوبى رقم زده است، يكى از اين نمونه¬ها فهم عدى بن حاتم از آية 187 سوره بقره است. آيه چنين است:
وكلوا واثربوا حتّى يبين لكم الخيط الابيضُ من الحيط الاسود من الفجر...؛
و بخوريد و بياشاميد تا آنكه رشتة سپيد سپيده از رشتة سياه أشبا برايتان آشكار شود....
او از "الخيط الابيض" و "الخيط الاسود" پندارى داشت كه بدان عمل كرده بود و بازگويش براى پيامبر(ص) خنده آور بوده است. حكايت وى را بسيارى از محدثان و مفسّران نوشته اند، نقل ميبدى چنين است:
تفسير اين، مصطفى(ع) عدى حاتم را درآموخت... عدى حاتم گفت چون اين از مصطفى(ص) بشنيدم فراز گرفتم يک رشتة سپيد و ديگرى سياه و به وقت صبح درآن مى نگريستم و هيچ بر من روشن نمى شد. آنگه با رسول بگفتم كه من چه كردم، رسول بخنديد. گفت: يابن حاتم إنّک لعريض القفا (اى فرزند حاتم تو عريض القفا- يعنى كودن- هستى) اى پسر حاتم آن رشتة سپيد و سياه مثلى است تاريكى شب و روشنايى روز را، نبينى كه در عقب گفت:... من الفجر، فجر نامى است اول بامداد را كه نفس صبح بشكافد از شب ... [15]
بواقع عدى بن حاتم نكته دقيق آيه را كه آن دو تعبير، كنايه از سپرى شدن شب و طلوع سپيده صبح است درنيافته بود.[16]
و نيز آورده¬اند كه عمر بن الخطاب به قرائت سوره "عبس" آغاز كرد و آن را ادامه داد تا رسيد به:... و حدائق غلبأ وفاكهه و ابا متاعاً لكم ولانعامكم؛ ... و باغ هاى پر درخت و ميوه و علف، تا شما و چارپايانتان بهره بريد.[17]
آن گاه گفت: اين "فاكهه " را شناختيم، اما "اب" چيست؟ سپس تأملى كرد و گفت:
هان! عمر اين تكلّف است، به تو چه كه معناى "ابّا" را نمى دانى، آنچه از قرآن روشن است برگيريد و عمل كنيد، و آنچه را درنمى يابيد به خداوند واگذاريد.[18]
و نيز آورده اند كه عمر بر فراز منبر بود، اين آيت الهى را بخواند: أو يَأخذَهُم على تخوّف؛[19]يا ازآنان يكان يكان بكاهد.
آنگاه پرسيد معناى "تخوّف" چيست؟
مردى از قبيله هذيل بپاخاست و گفت: معناى آن "تنقّص" (= كاستى)[20] است.
مرحوم طبرسى نوشته اند:
"تخوّف" به معناى كاستى كرفتن است، بدين سان كه يكى يكى بكاهد تا بدانجا كه كسى ازآنان نماند. تباهى تدريجى و هلاكت آهسته آهسته.[21]
سخن از زشت كرداران، آتش نهادان و فريبگرانى است كه براى خاموش ساختن نور حق، به گونه¬گون نقشه¬ها و طرح¬ها دست مى يازند، خداوند هشدار مى دهد آيا آنان ايمن هستند از اينكه زمين آنان را در خود فرو برد يا به هنگام آمد و شد براى دست يابى به ثروت ها عذاب دامنگيرشان شود، و يا اينكه به تدريج به سوى تباهى روند و فرآيند زشتى و توطئه گرى خود را بنگرند[22] سعيد بن جبير مى گويد، از ابن عباس سؤال كردم معنى آيه وحنانأ من لذنا (مريم:13) چيست؟ پاسخ نداد.
و در نقل ديگرى آمده است كه گفت: به خداى سوگند نمى دانم "حناناً" چيست؟[23]
آورده اند كه ابن عباس مى گفت: من معنى "فاطر" را در "فاطر السموات " نمى دانستم، تا اينكه روزى دو عرب كه بر سر چاهى با يكديگر گفت و شنودى داشتند پيش من آمدند، يكى ازآن دو براى اينكه نشان دهد در پيكار بر سر چاه حق با اوست، گفت: أنا فطرتها يعنى گودسازى آن را من آغاز كردم. بدين سان معنى "فطر" را دريافتم.[24]
و نيزآورده اند كه ابن عباس گفت: من معناى اين آيت الهى را:... ربنا افتح بَينَنا و بَين قومنا بالحق وانت خير الفاتحين؛ (اعراف: 89) پروردگارا، ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى. نمى دانستم تا اينكه روزى از دختر ذى يزن حميرى شنيدم كه مى گفت: افاتحک يعنى قاضيک با تو به داورى و مخاصمه برمى¬خيزم.[25]
از ابوبكر پرسيدند كه "أبّا" در آية "فاكهة وأبّا" چيست؟ گفت: كدامين آسمان بر من سايه خواهد افكند و كدامين زمين مرا در برخواهد گرفت اگر در معناى كلام الهى چيزى را كه نمى دانم بگويم.[26]
آنچه آورديم و نمونه هاى آن در متون كهن اندك نيست، نشانگر آن است كه برخلاف پندار ابن خلدون، صحابيان نه در فهم آيات الهى يكسان بودند و نه معانى همة آيات الهى براى آنها روشن بود. ذهبى پس از نقل آنچه را كه از عمر بن الخطاب و عبداللّه بن عباس آورديم، مى گويد: وقتى عمر معناى "أبّ " را نمى داند و از ديگران مى پرسيد، و ابن عباس كه به ترجمان القرآن شهره است معناى "فاطر" را جز پس از شنيدن از تازيان درنمى يابد، وضع صحابه ديگر در فهم قرآن چگونه خواهد بود، بى گمان بسيارى ازآنان بر فهم اجمالى آيه بسنده مى كردند، مثلاً براى آنان بسنده بود كه بدانند "و فاكهة وأبّا" نعمتهايى است كه خداوند بدانها ارزانى داشته است و هرگز بر خود لازم نمى دانستند كه از معناى تفصيلى آيه آگاه شوند و مراد دقيق آيه را دريابند.[27]
سخن ذهبى درباره¬ بسيارى از صحابيان درست مى نمايد و ما پيشتر اين حقيقت را در كلام على(ع) و شرح آن از ابن ابى الحديد، ديديم. اين همه از يك سو برخاسته از چگونگى فضاى فرهنگى آن روزگار بود و از ديگر سوى نشأت گرفته از انگيزه و خواست هاى درونى صحابيان و حد و حدود فهم آنان از نيازها و كفايت ها و كمبودهايشان.
به هر حال، صحابيان تفسيرهايى برآيات الهى رقم زده اند و تابعيان ازآنان اين ديدگاه ها را برگرفته به نسل ها و عصرها سپرده اند. حدّ و حدود اين تفسيرها يكسان نبوده، از برخى اندک و از برخى ديگر فراوان نقل شده است. اكنون به چهره هاى برجستة تفسيرى آن روزگار مى پردازيم تا اندكى از چندى و چونى تفسير دوره صحابيان آشنا شويم.
ازآنچه پيشترآورديم از يک سو تفاوت صحابيان در فهم قرآن نموده شد و از ديگرسو حدّ و حدود آگاهی هاى تفسيرى آنان روشن گشت. در ميان صحابيان تنى چند به گستردگى دانش درباره قرآن شهره¬اند و نقل و روايت ازآنان در تفسيرآيات الهى فراوان است.
جلال الدين سيوطى نوشته است:
از ميان صحابيان ده نفر به تفسير مشهوراند، خلفاء چهارگانه، عبدالله بن مسعود، ابن عباس، ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبير. از ميان خلفا بيشترين روايات تفسيرى ازآنِ على بن أبى طالب(ع) است، اما روايت تفسير ازآن سه ديگر بسيار اندك است.[28]
روشن است كه بسيارى از مفسران درباره آيات الهى سخن گفته اند، و نقل هاى بسيارى از ديگر صحابيان در متون تفسيرى نقل شده است گو اينكه احتمال وضع و جعل در اين نقل¬ها بسيار است، انس بن مالک، ابوهريره، عبداللّه بن عمر، جابر بن عبدالله انصارى، عمروبن عاص، عايشه و... [29]
ذهبى آنچه را از سيوطى آورديم، نقل كرده و به چگونگى تفسير از اين كسان اشاره كرده است. سيوطى اندكى نقل از خلفا را در مقايسه با على(ع) به اين مستند كرده كه آنان زودتر زندگى را بدرود گفته اند و ذهبى افزوده است كه آنان به كارهاى مهم خلافت و گشودن مرزها مشغول بوده و افزون برآن در ميان كسانى زندگى مى¬كرده اند كه غالباً به كتاب الهى و اسرار معارف و احكام اّن آگاه بودند و ويژگى هاى زبانى درآنها به كمال بوده و بدين سان چندان نيازى به تفسير نداشتند، اما على(ع) كه بيشترين روايت ها را در ميان خلفا در تفسير دارد چون از يک سو از امور مهم خلافت به دور بود و از سوى ديگر روزگارى طولانى زنده ماند كه درآن زمان اسلام گسترش يافت و گروندگان به اسلام كه از فرهنگ¬ها و مردمان غير عرب بودند نيازمندى به تفسير در ميانشان گسترده تر بود.[30]
گمان نمى كنم كسى كه واقعيت وقايع تاريخ اسلام را بداند و چندى و چونى آگاهی خلفا را از قرآن و احكام اسلامى دريافته باشد و ديگرسانى¬هاى فرهنگى پديد آمده در پى ديگرگونى هاى سياسى بعد از رسول الله(ص) را درک كرده باشد، اين سخن ذهبى برايش پذيرفتنى باشد.
موضع خليفة اوّل و دوم را در برابر پرسش از "أبا" پيشتر ديديم؛ اين واقعيتى است غير قابل انكار كه آنان از آگاهيهاى شايسته اى برخوردار نبودند؛ و افزون بر اين سياست فرهنگى آنان بر قبض بود و نه بر بسط و نشر و گسترش آگاهی. در پايان بحث از دوره صحابه به اين مطلب بازخواهيم گشت، اما اكنون نمى¬شود از اين لطيفة تاريخى گذشت، كه چون زنى ناآگاهی خليفه را ازآيات الهى به وى گوشزد كرد، عمر گفت: "همه از عمر داناترند حتى مستوران در سراپرده ها." [31]
و نيز از سرگشتگى وى در معناى "كلاله " كه آرزوى فهم آن را هماره در سر مى پروراند، بدان سان كه دستيابى به معناى آن را دوستتر مى داشت تا چيرگى برآنچه در زمين است.[32] بنابراين كمبود نقل هاى تفسيرى از خلفا و برخى ديگر از كسانى كه ذهبى ازآنان ياد كرده نه آن چيزى است كه سيوطى بدان اشاره كرده و ذهبى آن را بسط داده و برخى ديگر از پژوهشيان نيز به پيروى از اينان نگاشته¬اند.[33] اكنون به زندگانى و چگونگى تفسير برخى از چهره¬هاى برجسته اين دوره مى پردازيم و اين بحث را از على(ع) و جايگاه تفسيرى آن بزرگوار آغاز مى كنيم. چنانكه در پيشگفتارآوردم اين نوشتار درآمدى بود بر سلسله مقالات تفسير در عصر صحابه كه ادامه نيافت و اميد است درآينده اى نه چندان دور در قالب كتاب نشر يابد.
[1] . براى آشنايى با تعاريف مختلف درباره صحابى ر. ک: صحیح البخارى، ج 2، ص 287؟ الإصإبه فی معرفة الصحابه، ج ا، ص 7و تدریب 1لرا وى، ج 2، ص 6 8 1؛ الرعایه فی علم الدرایه ص 339؛ 1صول ا لحديث علومه رمصطلحه، ص ه 38؛ منهج1لنقدفى علوم1لحديث، ص116؛ مقباس 1الهدایه، ج 3، ص 296 صحابه رسول 1للهّ فى الكتاب و السنه، ص 39:نظرية عدا لة الصحابه، ص 13.
[2] . الاصابه فی معرفه الصحابه، ج ا، ص 7.
[3] الرعایه، ص 399 شرح 1لبدإیه فى علم 1لدرإیه، ص 123.
[4] . مقباس الهدایه، ج 3، ص 300.
[5] . ابوعبيده معمر بن مثنى، مجاز 1لقر آن، ج ا، ابن خلدون، مقدمه.
[6] المعیار و الموازنه، ص 304.
[7] . شرح إبن إبی الحديد، ج 11، ص 38.
[8] . مسروق از فقيهان و عابدان دورهء تابعين است. وى از معلمان، قاريان و مفتيان به شمار مى رود. ر. ک: تاریخ 1لبخارى، ج 8، ص ه 3 تاریخ بغدا د، ج 13، ص 232تذ كرة 1لحفاظ، ج 1، ص 46 سير 1علام 1لنبلا ء، ج 4، ص 3 6و ...
[9] .ا لطبقات 1لكبرى، ج 2، ص 343؛ تاریخ مدينة دمشق، ج 39، ص 106 1لنهایه فى غريب 1لحديث، ج 1، ص 28.
[10] . نهج¬البلاغه.
[11] . ترجمه و تفسير نهج¬البلاغه، ج 2، ص 293.
[12] . ترجمه و شرح فارسی نهج البلاغه، ج ا، ص 131.
[13] . كتاب المسائل و الاجوبه فی الحديث و التفسير، ص 48.
[14] . التفسير و المفسرون، ج 1، ص 35.
[15] . كشف 1 لاسر 1ر ميبدى، ج ا، ص 505 و نيز ر. ک: فتح 1لبارى بشرح 1لبحارى، ج 4، ص 13 ا- 114؛ جامع 1لبیان، ج 2، ص 172.
[16] . برخى از مترجمان معاصر نيز بدان توجه دقيق نكرده در ترجمة آن نوشته اند:... تا آن لحظه اى كه نخ سفيد در اثر روشنايى نور فجر از نخ سياه ممتاز گردد؛ معانی 1لقر 1ن، ص 27 و نيز ترجمة آقاى پاينده.
[17] . عبس:3231.
[18] . جامع 1لبيان، ج 30، ص 59؟ 1لجامع لأحكامالقرآن، ج 9 1، ص 223؟ 1لدر 1لمنثور، ج 6، ص 317. بنگريد به نقل هايى كه نشانگر سخت گيرى خليفه در سؤال از قرآن است و در همين مورد ظاهرأ خليفه چاره اى نمى ديد جزآنكه پرسش ها را با تازيانه جواب دهد! ر. ک: التفسير 1لمأثور عن عمربن 1لخطاب، جمعه و علق عليه، ابراهيم بن حسن 795، در اين كتاب نقل هاى گونه گون اين مطلب آمده است.
[19] . . نحل: 47.
[20] . جامح 1 لبيان، ج30؛ 1 لدر1لمنثور، ج4، ص 119؛ 1 لجامع لأحكام 1لقرآن، ج 10، ص.0 11؛ 1لتفسير المأثور عن عمر بن 1 لخطاب، ص 510. در اين كتاب نقلهاى مختلف آن آمده است و برخى نشانگرآن است كه بسيارى از صحابيان در فهم اين آيه مشكل داشته اند.
[21] . مجمع¬البيان، ج6، ص 363.
[22] . الميزان، ج، ص 263-264 تفسير 1لحديث، ج6، ص 73؟ فی ظلال 1لقر آن، ج 3، ص 2173 تفسير نمونه، ج 11، ص 249.
[23] . جامع¬البيان، ج 6 ا، ص 53؛ 1 لإتقان، ج 2، ص 4 و در ضمن مسائل نافع بن ازرق از اين آيه سؤال شده و ابن عباس با تكيه بر شعر به آن پاسخ گفته است كه روشن است بين اين دو موضع در اين آيه منافاتى نيست. مسائل نافع بن 1زرق، ص 65
[24] . فضائل القرآن، ابى عبيد، ص 2-6 إیضاح الو 1قف و 1 لإبتدا ، ج ا، ص 72و البرهان، ج ا، ص 397 الدر 1 لمنثور، ج 2، ص 11.
[25] . إیضاح 1لوقف و 1 لإبتدا ، ج ا، ص 71؟ جامع 1لبيان، ج 9، ص 2؟ مجمح 1لبيان، ج 4، ص 448. در ميان مترجمان، آية الله مكارم شيرازى بدون هيچ ترديدى "... داورى كن " آورده است و آقاى مجتبوى در كنار معناى "بگشاى " آن را آورده ادست، معناى دقيق همان است كه ابن عباس آورده است، ر. ک: 1 لكشاف، ج 2، ص 130؛ 1لمحرر 1لو جيز، ج 2، ص 429 1لصافى فی تفسير. 1لقرآن، ج 2، ص 220.
[26] . الجامع الاحکام القرآن، ج 19، ص 223؛ 1لدر 1لمنتثور، ج 6، ص 522.
[27] .التفسیر و 1لمفسرون، ج ا، ص 5 3.
[28] . الاتقان، ج 3، ص 233.
[29] . از ميان اينان، نقل هاى تفسيرى عايشه گرد آمده است. ر. ک: مسعود بن عبدالله الفنسيان، مرويات 1م 1 لمو منين عإیشه فى 1لتفسير رياض، انتشارات التوبه، 1413.
[30] . التفسير و 1لمفسرون، ج ا، ص 63- لم لم.
[31] . ابن ابى الحديد، لشرح نهج 1ثإغه، ج ا، ص 182؛ 1لغدير، ج 6، ص 98.
[32] . جامح 1لبيان، ج 6، ص 44 و 43 1لمدر 1لمنثور، ج 2، ص 443.
[33] . فاضل بن عاشور،التفسیر و رجاله، ص 16
آفاق تفسیر نوشته دکتر محمد علی مهدوی راد